ترجمه مقاله

کمرکش

لغت‌نامه دهخدا

کمرکش . [ ک َ م َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) مرد شجاع و دلیر و دلاور و بهادر و پهلوان باشد. (برهان ). کنایه از مرد شجاع و دلاور و بهادر و پهلوان . (آنندراج ). پهلوان و مرد شجاع و دلیر و بهادر. (ناظم الاطباء) :
کمرکشان سپه را جداجدا امروز
کمر برهنه به منزل شدی ز حلیه ٔ زر.

فرخی .


به چاشتگاه ملک با کمرکشان سپاه
برفت بر دم او جنگجوی و کینه گزار.

فرخی .


|| (اِ مرکب ) دامنه ٔ کوه و تپه . (فرهنگ فارسی معین ): کوه کمرکش ، کوه کمربرکشیده ٔ بلند. (گنجینه ٔ گنجوی ص 330). کوه کمرکشیده و راست و سربالا که صعود بر آن غیرممکن است :
بر آن کوه کمرکش رفت چون باد
کمر دربست و زخم تیشه بگشاد.

نظامی (گنجینه ٔ گنجوی ص 330).


|| وسط و میان چیزی از درازی آن : کمرکش کوچه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || در اصطلاح نجاران ، باهوی میان کتیبه و کلاه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ترجمه مقاله