ترجمه مقاله

کمر گشادن

لغت‌نامه دهخدا

کمر گشادن . [ ک َ م َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) گشودن کمربند از کمر. (فرهنگ فارسی معین ).
- کمر از میان کسی گشادن ؛ کمربند او را باز کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
|| کنایه از ترک دادن و قطع نظر کردن باشد. (برهان ) (از انجمن آرا). کمر گشودن . ترک کردن و قطع نظر نمودن . (ناظم الاطباء).
چو من زین ولایت گشادم کمر
تو خواهی ستان افسر و خواه سر.

نظامی (از آنندراج ).


حرص هیهات است بگشاید کمر در زندگی
تا نفس چون مور داری دانه می باید کشید.

صائب (از آنندراج ).


|| کنایه از ترک تردد کردن . (آنندراج ). ترک تردد کردن . از رفت و آمد صرفنظر کردن .(فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از توقف نمودن و بازماندن از کاری هم هست . (برهان ) (از انجمن آرا). توقف کردن . (ناظم الاطباء). بازماندن . (آنندراج ):
قبای ملک برازنده دید بر قد تو
نهاد فتنه کلاه از سر و کمر بگشاد.

نظیری نیشابوری (از آنندراج ).


- کمر از میان کسی گشادن ؛ کنایه از معزول کردن وی از کار. (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). بازداشتن وی را از پرداختن کاری . وی را ازعمل و تصرف در کاری بازداشتن :
گشاده هیبت او از میان فتنه کمر
نهاده حشمت او بر سر زمانه کلاه .

انوری (از انجمن آرا).


|| تسلیم شدن . (فرهنگ فارسی معین ).
ترجمه مقاله