کم
لغتنامه دهخدا
کم . [ ک ُم م ] (ع اِ) آستین . (دهار). آستین . ج ، اکمام ، کِمَمَة.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
آهنی در کف چون مرد غدیر خم
به کتف باز فکنده سر هر دو کم .
آن رخت قاری کو کز کم و ذیل
در وی توانیم زد دست و پایی .
آهنی در کف چون مرد غدیر خم
به کتف باز فکنده سر هر دو کم .
منوچهری .
آن رخت قاری کو کز کم و ذیل
در وی توانیم زد دست و پایی .
نظام قاری (دیوان البسه ص 110)