کندنه
لغتنامه دهخدا
کندنه . [ ک ُ ن ِه ْ ] (نف مرکب ) از: کُند (کنده ) + نه (مخفف نهنده ). که کند (پای بند) نهد. پای بندنهنده .که کنده بر پای نهد تا مانع فرار گردد :
میل کش چشم خیالات شو
کندنه پای خرابات شو.
رجوع به کند شود.
میل کش چشم خیالات شو
کندنه پای خرابات شو.
نظامی .
رجوع به کند شود.