ترجمه مقاله

کندوری

لغت‌نامه دهخدا

کندوری . [ ک َ ] (اِ) مائده و سفره باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 153). آن ازار بود که در سفره بود و گروهی سفره گویند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 517). سفره و دستار خوان چرمی را گویند. (برهان ). سفره ٔ بزرگ که آن را دستار خوان می گویند. (غیاث ) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). سفره بود به زبان خراسان . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سفره ٔ چرمین که بر روی میز گسترانند. (ناظم الاطباء) :
گشاده در هر دو آزاده وار
میان کوی کندوری افکنده خوار.

بوشکور (از لغت فرس اسدی ).


مردی بود [ حاجب بزرگ ] که از وی رادتر و فراخ کندوری و حوصله دارتر و جوانمردتر از او کم دیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 156).
ای بر کنار گوشه ٔ کندوری سخات
خوان هزارکاسه ٔ نه چرخ ماحضر.

بدرالدین جاجرمی (از جهانگیری ).


که دامنم بگرفته است و می کشد عشقی
چنانکه گرسنه گیرد کنار کندوری .

مولوی .


جمله مهمانان در آن حیران شدند
انتظار دور کندوری بدند.

مولوی .


|| بعضی پیش انداز را گفته اند یعنی پارچه ای که در پیش سفره و روی زانو اندازند به وقت چیزی خوردن . (برهان ). پیش انداز و پارچه ای که در سر سفره و سر میز بر روی زانوها گسترند. (ناظم الاطباء). || جشنی که مخصوص شرافت حضرت فاطمه سلام اﷲ علیها می گیرند و زنهای پرهیزگار باید در این جشن حاضر باشند و غذایی که در این روز طبخ می کنند نبایدهیچ مردی آن را ببیند. || قسمی از کدو. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
ترجمه مقاله