ترجمه مقاله

کندیدن

لغت‌نامه دهخدا

کندیدن . [ ک َ دَ ] (مص ) کندن . (آنندراج ). کندن و کندن فرمودن . (ناظم الاطباء). کندن فرمودن . به کندن واداشتن . (فرهنگ فارسی معین ): عبط، اعتباط؛ کندیدن جای ناکنده را. (منتهی الارب ). || بیرون آوردن . خارج کردن . درآوردن . (ازفهرست ولف ). کندن . (فرهنگ فارسی معین ) :
چو بهرام برخاست از خوابگاه
برآمد بر او یکی نیکخواه
که کبروی را چشم روشن کلاغ
ز مستی بکندیددر پیش زاغ .

فردوسی .


این ساعت گردنتان زدمی و بیختان کندیدمی . (ترجمه ٔ اعثم کوفی ص 68). میخها را می کندیدند... و کندید میخها را. (کشاف اصطلاحات الفنون از فرهنگ فارسی معین ).
ترجمه مقاله