ترجمه مقاله

کهتری

لغت‌نامه دهخدا

کهتری . [ ک ِ ت َ ] (حامص مرکب ) خردی و کوچکی . (ناظم الاطباء). || چاکری . زیردستی . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرمانبری . خدمتگزاری :
بگفتند هر یک که ما کهتریم
اگر کهتری را خود اندرخوریم .

فردوسی .


ور ایدون که نایم به فرمانبری
برون برده باشم سر از کهتری .

فردوسی .


همه کهتری را بیاراستند
همه بدره و برده ها خواستند.

فردوسی .


بیابی به نزدیک ما مهتری
شوی بی نیاز از بد کهتری .

فردوسی .


کنون گر نگیری ره کهتری
نیایی برِ شه به فرمانبری .

فردوسی .


ازکهتری به مهتری آن کس رسد که او
توفیق یابد و کند این خدمت اختیار.

فرخی .


کند کهتری آرزو مهتران را
که او رای دارد به کهترنوازی .

سوزنی .


او مالک الرقاب دو گیتی و بر درش
در کهتری مشجره آورده انبیا.

خاقانی .


وی پهلوان ملکت داودیان به گوهر
شایم به کهتریت که بد گوهری ندارم .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 282).


|| خردسالی . (ناظم الاطباء). رجوع به کهتر شود.
ترجمه مقاله