ترجمه مقاله

کهین

لغت‌نامه دهخدا

کهین . [ ک ِ ] (ص تفضیلی ) کوچکتر. اصغر. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوچکتر. (فرهنگ فارسی معین ) :
نگین بدخشی بر انگشتری
ز کمتر به کمتر خرد مشتری
وز انگشت شاهان سفالین نگین
بدخشانی آید به چشم کهین .

ابوشکور (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


آرزوی خویش بیابد در او
هر کسی از خلق کهین و مهین .

ناصرخسرو.


کهین عالم این را نهد فیلسوف
که زندان جان است و دام بلاست .

ناصرخسرو.


- حد کهین (اصطلاح منطق ) ؛ حد اصغر. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به «حد» شود.
- مقدمه ٔ کهین (اصطلاح منطق ) ؛ صغری . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به «صغری » شود.
- هفت اورنگ کهین . رجوع به همین ترکیب ذیل مدخل هفت اورنگ شود.
|| خردتر به سال . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خردسال تر. کم سال تر : و ماند ابونصر که پسر کهین بود و او جد اول است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 118). و نذر کرد که اگر خدای تعالی ده پسر دهد، کهین را قربانی کند. (قصص الانبیاء ص 214). طغرل بک را فرزند نبود... سلیمان برادر کهین او رابه نیابت او بر تخت نشاندند. (سلجوقنامه ٔ ظهیری ). || (ص عالی ) به معنی کوچکترین باشد، چه «کِه ْ» به معنی کوچک است . (برهان ) (آنندراج ). کوچکترین و خردترین . (ناظم الاطباء) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گردون به امر و نهی کهین بنده ٔ تو شد
گیتی به حل و عقد کمین چاکر تو باد.

مسعودسعد.


کمین بنده ٔ اوست در روم قیصر
کهین چاکر اوست فغفور در چین .

سوزنی .


|| (اِ) انگشت کوچک . کهینه . (ناظم الاطباء). انگشت کوچک . (فرهنگ فارسی معین ).
- انگشت کهین ؛ کوچکترین انگشت دست یا پا. انگشت کوچک . (فرهنگ فارسی معین ) :
مر خاتم را چه نقص اگر هست
انگشت کهین محل خاتم .

خاقانی .


غم تو دست مهین است و کنون پیش غمت
همچو انگشت کهین بسته کمرباد پدر.

خاقانی .


ترجمه مقاله