ترجمه مقاله

که کن

لغت‌نامه دهخدا

که کن . [ ک ُه ْ ک َ ] (نف مرکب ) کوه کن . کوه کننده :
وهم او برمثال آهن بود
دشمنش کوه و دولتش که کن .

فرخی .


|| کوه گذار. کوه نورد. که راههای کوهستانی را به چابکی و آسانی قطع کند (در صفت اسب و دیگر مراکب ) :
مرکبی طیاره ای که پاره ای
شخ نوردی که کنی وادی جهی .

منوچهری .


که کن و بارکش و کارکن و راه نورد
صف در و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز.

منوچهری .


رجوع به کوه کن شود.
ترجمه مقاله