ترجمه مقاله

کوبان

لغت‌نامه دهخدا

کوبان . (نف ) کوبنده . || (ق ) در حال کوبیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بر نیک محضر فرستاد کس
در توبه کوبان که فریاد رس .

سعدی .


- کوبان کوبان ؛ در حال کوبیدن و به شتاب درنوردیدن :
از جور سپهر سبزه وار این دل
کوبان کوبان به اسفرایین آمد.

؟ (لباب الالباب چ لیدن ج 1 ص 143).


|| رقص کنان و پای کوبان :
معشوقه خراباتی و مطرب باید
تا نیم شبان زنان و کوبان آید.

عنصری .


- پای کوبان ؛ رقص کنان . (ناظم الاطباء). در حال پای کوبی و پای کوبیدن . و رجوع به همین کلمه ها شود.
ترجمه مقاله