ترجمه مقاله

کورچشم

لغت‌نامه دهخدا

کورچشم .[ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) نابینا را گویند. (آنندراج ). نابینا. کور. اعمی . (فرهنگ فارسی معین ) :
گر آن کورچشمان به من نگروند
ز کری سخنهای من نشنوند.

نظامی (اقبالنامه ).


|| (اِ مرکب ) پارچه ای ریزبافت که تار و پود آن نیک درهم و تنگ و فشرده باشد :
کورچشمی که بر تن یوز است
از پی شیر نر ندوخته اند.

خاقانی .


- کورچشم حریر ؛ نوعی پارچه ٔ ابریشمی . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مدخل بعد شود.
ترجمه مقاله