کوهکن
لغتنامه دهخدا
کوهکن . [ ک َ ] (اِخ ) لقب «فرهاد». زیرا که خسروپرویز به فریب وعده ٔ وصل شیرین ، کوه بیستون را از فرهاد کندانیده و راه هموار پیدا ساخته بود. (از آنندراج ) (از غیاث ). فرهاد عاشق شیرین . (ناظم الاطباء). لقب فرهاد عاشق شیرین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
درآمد کوهکن مانند کوهی
کز او آمد خلایق را شکوهی .
چو شه بشنید قول انجمن را
طلب فرمود کردن کوهکن را.
سواری سرافراز از آن گروه
بر آن کوهکن راند مانند کوه .
درآمد به طیاره ٔ کوهکن
فرس پیل بالا و شه پیلتن .
چو خسرو از لب شیرین نمی برد مقصود
قیاس کن که به فرهاد کوهکن چه رسد.
مرا که قوت کاهی نه کی دهد زنهار
بلای عشق که فرهاد کوهکن بکشد.
کوهکن شهره نگردید به شیرین کاری
تا که گلگون رخش از تیشه ٔ فرهاد نشد.
درآمد کوهکن مانند کوهی
کز او آمد خلایق را شکوهی .
نظامی .
چو شه بشنید قول انجمن را
طلب فرمود کردن کوهکن را.
نظامی .
سواری سرافراز از آن گروه
بر آن کوهکن راند مانند کوه .
نظامی .
درآمد به طیاره ٔ کوهکن
فرس پیل بالا و شه پیلتن .
نظامی .
چو خسرو از لب شیرین نمی برد مقصود
قیاس کن که به فرهاد کوهکن چه رسد.
سعدی .
مرا که قوت کاهی نه کی دهد زنهار
بلای عشق که فرهاد کوهکن بکشد.
سعدی .
کوهکن شهره نگردید به شیرین کاری
تا که گلگون رخش از تیشه ٔ فرهاد نشد.
کمالی .