ترجمه مقاله

کوچه

لغت‌نامه دهخدا

کوچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) محله و برزن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بعضی گویند به معنی برزن است که به عرب محله خوانند. (برهان ).محله ٔ کوچک . برزن . (فرهنگ فارسی معین ) :
پس در این کوچه نیست راه شما
راه اگر هست ، هست آه شما.

سنائی .


هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم .

مولوی .


ای که از کوچه ٔ معشوقه ٔ ما می گذری
با خبر باش که سر می شکند دیوارش .

حافظ.


|| خیابان . (فرهنگ فارسی معین ) : در آن کوچه پنجاه کاروانسرای نیکو در هر یک بیاعان و حجره داران بسیار نشسته بودند. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو از فرهنگ فارسی معین ). || راه کوچک و تنگ را گویند، چه راه بزرگ و فراخ را کو و کوی خوانند. (برهان ). راه کوچک و دراز. (آنندراج ).مصغر کو، یعنی راه کوچک و تنگ . (ناظم الاطباء). راه تنگ و باریک در شهر یا ده . (فرهنگ فارسی معین ). چندان برف بود در صحرا که کس اندازه ندانست و از پیشتر نامه رفته بود به بوعلی کوتوال تا حشر بیرون کند و راه بروبند و کرده بودند که اگر نروفته بودندی ممکن نبودی که کسی بتوانستی رفت و راست به کوچه ای مانست از رباط محمد سلطان تا شهر. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 534). تا چهار دانگ نیشابور کوچه ها و محلات بسیار بود. (عالم آرا ص 218).
- خود را به کوچه علی چپ زدن ؛ در تداول عامه ، از موضوع مورد بحث به موضوع دیگر پرداختن . (فرهنگ فارسی معین ).
- || تجاهل کردن . (فرهنگ فارسی معین ). برای جلب نفعی یا احتراز از زیانی تجاهل کردن . (امثال و حکم ).
- کوچه ٔ آشتی کنان ؛ کوچه ای تنگ که دو تن از آن به سختی گذرند. (از امثال و حکم ).
- کوچه ٔ باستان ؛ کنایه از دنیا و عالم است . (برهان ) (آنندراج ).
- کوچه ٔ بن بست ؛ کوچه ٔ سربست . (آنندراج ). کوچه ای که آخر آن مسدود است و راه به خارج ندارد. کوچه ٔ بن بسته . (فرهنگ فارسی معین ). معبر مابین خانه ها که دررو نداشته باشد. (ناظم الاطباء).
- کوچه ٔ بن بسته . رجوع به ترکیب قبل شود :
دل مرا ز خم زلف او رهایی نیست
به درز کوچه ٔ بن بسته هیچکس نزده ست .

صائب (از آنندراج ).


- کوچه پس کوچه ؛ کوچه های خرد و بزرگ بسیار و مربوط به یکدیگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کوچه ٔ خطر ؛ بمعنی کوچه ٔ باستان است که عالم و دنیا باشد. (برهان ). کنایه از عالم . دنیا. (فرهنگ فارسی معین ) :
دانم که کوچ کردی از این کوچه ٔ خطر
ره بر چهار سوی امان چون گذاشتی .

خاقانی .


- کوچه ٔ خموشان ؛ گورستان . (از آنندراج ). قبرستان . (غیاث ) :
یاد شهادت عشق در کوچه ٔ خموشان
کآسودگی ز ما برد غوغای زندگانی .

ملاطغرا (از آنندراج ).


- کوچه را عوض کردن ؛ در تداول عامه ، اشتباه کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
- کوچه ٔ سلامت ؛ کوچه ای که برای گرفتن قلعه زیر زمین کنند و قلعه گیران بدان راه دارند. (آنندراج ). خندقی باشد بسیار کج و پرپیچ که اهل محاصره از میان مورچال خود در پناه کجی هایش به قرب قلعه ٔ غنیم می رسند. (غیاث ) :
دیوانه شو که عشرت دیوانه ٔ جهان
در کوچه ٔ سلامت زنجیر بوده است .

صائب (از آنندراج ).


به دور حصن محبت که منزل خطر است
میان گور بود کوچه ٔ سلامت ما.

علی خراسانی (از آنندراج ).


- کوچه غلط دادن ؛ اغراء و اضلال کردن . (از امثال و حکم ). فریفتن . سردرگم کردن : اتفاق خیر را خبر از من پرسیدند... دست و پای از کار نبرده آن دو شب کور را کوچه ٔ غلط دادم و هم از آنجا از راه دیگر متوجه ماردین شدم . (نفثة المصدورزیدری ).
- کوچه ٔ نسیه خورها ؛ بیراهه و کم آمد و شد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- امثال :
خاک کوچه برای باد سودا خوب است ؛ به نکوهش ، به زنان که بیرون رفتن از خانه را دوست گیرند، گفته می شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ترجمه مقاله