کژمژ
لغتنامه دهخدا
کژمژ. [ ک َ م َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) (کژ=کج و مژ مهمل آن است چون دندان کژمژ) (از آنندراج ).کج . ناراست . پیچیده . غیر مرتب . (ناظم الاطباء). در تداول کج و کوله . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
از لبم باد خزان خیزد که از تأثیر عشق
چون از آن دندان کژمژ خوش بخندد چون بهار.
من ار باشم ار نه سگ آستانت
زهندوی کژمژ سخن در نماند.
اینک مبارک حسن کژمژ قبیح
آنک سراج بارک و آن بوالعلای خاک .
کژمژی را خریطه بگشایم
خنده ای در نشاطش افزایم .
آن یکی میگفت دنبالش کژست
و آن یکی میگفت پشتش کژمژست .
بنگر بدان درخش کز ابر کبودفام
برجست و روی ابر بناخن همی شخود
چون کودکی صغیر که با خامه ٔ طلا
کژمژ خطی کشد به یکی صفحه ٔ کبود.
از لبم باد خزان خیزد که از تأثیر عشق
چون از آن دندان کژمژ خوش بخندد چون بهار.
سنائی .
من ار باشم ار نه سگ آستانت
زهندوی کژمژ سخن در نماند.
خاقانی .
اینک مبارک حسن کژمژ قبیح
آنک سراج بارک و آن بوالعلای خاک .
خاقانی .
کژمژی را خریطه بگشایم
خنده ای در نشاطش افزایم .
نظامی .
آن یکی میگفت دنبالش کژست
و آن یکی میگفت پشتش کژمژست .
مولوی .
بنگر بدان درخش کز ابر کبودفام
برجست و روی ابر بناخن همی شخود
چون کودکی صغیر که با خامه ٔ طلا
کژمژ خطی کشد به یکی صفحه ٔ کبود.
ملک الشعراء بهار.