ترجمه مقاله

کیبیدن

لغت‌نامه دهخدا

کیبیدن . [ دَ ] (مص ) یک سو رفتن و تحاشی نمودن ، و بر این قیاس : کیبید و کیبد. (فرهنگ رشیدی ). به یک سو رفتن و تحاشی نمودن ، و بر این قیاس : کیبد و کیبید، و در فارسی کوبیده خاطر و رنجیده دل را کیبیده خوانند، و کوفته خاطر نیز به همین معنی است . (آنندراج ) (انجمن آرا). کناره کردن و به یک سو رفتن و تحاشی کردن و از جای گشتن . (ناظم الاطباء). || از جایی به جایی کشیدن و گردانیدن باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). || منحرف کردن از راه . به ضلالت افکندن . گمراه کردن . اضلال . میل دادن . از راستی به کژی افکندن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
یا رب چو آفریدی رویی بدین مثال
خود رحم کن بر امت و از راهشان مکیب .

شهید (از یادداشت ایضاً).


|| فریفتن به عشق . (فرهنگ فارسی معین ).
ترجمه مقاله