ترجمه مقاله

کیخ

لغت‌نامه دهخدا

کیخ . (اِ) چرکی بود که در گوشه های چشم جمع آید. (فرهنگ جهانگیری ). چرکی را گویند که در گوشه های چشم به هم رسد. (برهان ). چرک و ریمی که در کنج چشم جمع شود، و چون در پارسی خا با غین تبدیل یابد کیغ نیز آمده . (انجمن آرا). پیخ . رَمَص . قی (در چشم ). خیم . ژفک . ژفکاب . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز جامه ها به تنم بر نماند چندانی
که کیخ چشم کنم پاک و بینی و فوزم .

سوزنی (از یادداشت ایضاً).


|| چرکی که بر دست و پا نشیند. (برهان ) (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله