کیمده
لغتنامه دهخدا
کیمده . [ دِ ] (ترکی ، ق مرکب ) در کدام کس . در که . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
آن پسر پینه دوز شب همه شب تا به روز
بانگ کند چون خروز ((اسکی بابوش کیمده وار)) .
آن پسر پینه دوز شب همه شب تا به روز
بانگ کند چون خروز ((اسکی بابوش کیمده وار)) .
مولوی (از یادداشت ایضاً).