کینه جویی
لغتنامه دهخدا
کینه جویی . [ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) کینه خواهی . (ناظم الاطباء). انتقام جویی . دشمنی :
عجب ناید ز خوبان تندخویی
چنان کز مهر گردون کینه جویی .
کینه جویی روش احسان نیست
هرکه احسان نکند انسان نیست .
و رجوع به کینه جو و کین جویی شود.
عجب ناید ز خوبان تندخویی
چنان کز مهر گردون کینه جویی .
نظامی .
کینه جویی روش احسان نیست
هرکه احسان نکند انسان نیست .
جامی .
و رجوع به کینه جو و کین جویی شود.