کیوس
لغتنامه دهخدا
کیوس . [ کیو / ک ُ ] (ص ) خوهل بود یعنی کژ. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 194). ناراست و کج را گویند. (برهان ) (آنندراج ). به معنی ناراست و کج و معوج آمده . (انجمن آرا). وریب . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). کژ. کج . مجازاً، ناشیگری . ناآزمودگی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
به جز بر آن صنمم عاشقی فسوس آید
که جز بر آن رخ او عاشقی کیوس آید.
تیروش قد دوستانت راست
چون کمان قامت عدوت کیوس .
|| احول . چپ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
به جز بر آن صنمم عاشقی فسوس آید
که جز بر آن رخ او عاشقی کیوس آید.
دقیقی (از لغت فرس چ اقبال ص 194).
تیروش قد دوستانت راست
چون کمان قامت عدوت کیوس .
؟ (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا شاعر).
|| احول . چپ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).