ترجمه مقاله

کیکیر

لغت‌نامه دهخدا

کیکیر. [ ک َ کی ] (اِ) به معنی تره تیزک باشد، و آن سبزیی است خوردنی ، و به عربی جرجیر گویند، و به این معنی به کسر اول و زای نقطه دار هم به نظر آمده است . (برهان ). به معنی سبزیی باشد که تره تیزک خوانند، و به عربی جرجیر گویند، همانا جرجیر معرب گرگیر بوده . (انجمن آرا) (آنندراج ). در جهانگیری و رشیدی کیکیز آمده ، و چون مبدل «کیکیش » است میتوان گفت همین وجه صحیح است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). جرجیر. ترتیزک . تره تیزک . شاهی . تره تندک . این کلمه را گاهی «کیکبر» و گاهی به جای «را» با «زا» (کیکیز) و گاهی «کیکیر» و گاهی به جای «کاف »، «لام » (کیلیر) و هم به جای راء مهمله زاء منقوطه (کیلیز) آورده اند و همان ابیات که برای کیکیر مثال آورده اند برای صور دیگر هم شاهد گذرانیده اند. اگر قصیده ٔ سوزنی به دست آید اقلاً راء و زاء بودن حرف آخر معلوم می شود . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و زمینهای ترابنده که به زبان خوارزم «زناف » گویند و بخار پالیزهای تره چون کرنب و کیکیر و سیر و باقلی و مانند آن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کیکیر و گندنا و سپندان و کاسنی
این هر چهار گونه که دادی همه وژن .

؟ (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ،از یادداشت ایضاً).


چون با شعرا مرد بکاود وَ ستیزد
چون بر کس و کون زن خود کارد کیکیر .

سوزنی (از یادداشت ایضاً).


رجوع به کیکیز شود.
ترجمه مقاله