گاوریش
لغتنامه دهخدا
گاوریش . (ص مرکب ) بی عقل و احمق و ابله و خام طمع. (برهان ) (غیاث ). مسخره . (غیاث ). ریش گاو :
از فعال شاعران خر تمیز بی ادب
وز خصال خواجگان گاوریش بدنهاد.
نی عجب گر گاوریشی زرگری گوساله ساخت
طبع صاحب کف بیضا برنتابد بیش از این .
زمین زیر عنانش گاوریش است
اگر چه هم عنان گاو میش است .
گاوریشی بود و او برزیگری
داشت جفت گاوی و طاق خری .
ای بسا گنج آگنان گنج گاو
کان خیال اندیش را شد ریش گاو.
گاوریش و بنده ٔ غیر آمد او
غرقه شد کف در ضعیفی درزد او.
از فعال شاعران خر تمیز بی ادب
وز خصال خواجگان گاوریش بدنهاد.
سنایی .
نی عجب گر گاوریشی زرگری گوساله ساخت
طبع صاحب کف بیضا برنتابد بیش از این .
خاقانی .
زمین زیر عنانش گاوریش است
اگر چه هم عنان گاو میش است .
نظامی .
گاوریشی بود و او برزیگری
داشت جفت گاوی و طاق خری .
عطار.
ای بسا گنج آگنان گنج گاو
کان خیال اندیش را شد ریش گاو.
(مثنوی علاءالدولة ص 14 س 18).
گاوریش و بنده ٔ غیر آمد او
غرقه شد کف در ضعیفی درزد او.
(مثنوی از انجمن آرا).