گاوچشم
لغتنامه دهخدا
گاوچشم . [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) فراخ چشم . (برهان ) :
سیم ساقی شده گرازمی
گاوچشمی شده به گاودمی .
گاوچشمی چو شیر آشفته
شب نیاسوده روز ناخفته .
|| (اِ مرکب ) اقحوان . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). آذرگون . آذریون . (صحاح الفرس ). نام گلی است که بیرونش سفید و درونش زرد میباشد و به عربی عین البقر و بهار و در مصر کرکاس و در موصل شجرةالکافور و به یونانی فربانیون گویند. طبیعت آن گرم و تر است و بابونه ٔ گاو واقحوان همان است . اگر آب آن را گرفته بر حوالی انثیین بمالند قوت مجامعت دهد و بوییدن آن سبات آورد و آن مرضی است مهلک . بعضی گویند نوعی از انگور کوهی است که به عربی عین البقر خوانند. (جهانگیری ) (برهان ) :
هم از خیری و گاو چشم و سرشک
بشسته رخ هر یک آب سرشک .
شمال انگیخته هر سو خروشی
زده بر گاوچشمی پیل گوشی .
ز بس کش گاوچشم پیلگوش است
چمن چون کلبه ٔ گوهرفروش است .
غنچه با چشم گاوچشم به ناز
مرغ با گوش پیلگوش به راز.
|| نام گلی است که آن را در شب بوی باشد و در روز نباشد و به عربی عرار گویند. (برهان ).
سیم ساقی شده گرازمی
گاوچشمی شده به گاودمی .
نظامی .
گاوچشمی چو شیر آشفته
شب نیاسوده روز ناخفته .
نظامی .
|| (اِ مرکب ) اقحوان . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). آذرگون . آذریون . (صحاح الفرس ). نام گلی است که بیرونش سفید و درونش زرد میباشد و به عربی عین البقر و بهار و در مصر کرکاس و در موصل شجرةالکافور و به یونانی فربانیون گویند. طبیعت آن گرم و تر است و بابونه ٔ گاو واقحوان همان است . اگر آب آن را گرفته بر حوالی انثیین بمالند قوت مجامعت دهد و بوییدن آن سبات آورد و آن مرضی است مهلک . بعضی گویند نوعی از انگور کوهی است که به عربی عین البقر خوانند. (جهانگیری ) (برهان ) :
هم از خیری و گاو چشم و سرشک
بشسته رخ هر یک آب سرشک .
اسدی .
شمال انگیخته هر سو خروشی
زده بر گاوچشمی پیل گوشی .
نظامی (خسرو و شیرین چ ارمغان ص 126).
ز بس کش گاوچشم پیلگوش است
چمن چون کلبه ٔ گوهرفروش است .
نظامی (از جهانگیری ).
غنچه با چشم گاوچشم به ناز
مرغ با گوش پیلگوش به راز.
نظامی .
|| نام گلی است که آن را در شب بوی باشد و در روز نباشد و به عربی عرار گویند. (برهان ).