ترجمه مقاله

گراز

لغت‌نامه دهخدا

گراز. [ گ ُ ] (اِ) کوزه . (فرهنگ سروری ). کوزه ٔ سرتنگ . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). کوزه ٔ پهنی که در غلاف کنند و همراه داشته باشند.بعضی گویند کوزه ٔ سرتنگی است که مسافران همراه میدارند و آن نوعی از تنگ باشد. (برهان ). کوزه ٔ سرتنگ باشد، به تازی آن را قبیله گویند. (فرهنگ اسدی ). کوزه ٔ معروف که تنگ نیز گویند و بتشدید زا نیز آمده است و فی القاموس الکراز (کغراب و رمان ) القارورة و الکوز الضیق الرأس . (فرهنگ رشیدی ). این کلمه مصحف «کراز» با کاف تازی و عربی است .رجوع به کراز و برهان قاطع چ معین شود :
با نعمت تمام به درگاهت آمدم
امروز با گرازی و چوبی همی روم .

فاخر (از فرهنگ اسدی ) (انجمن آرا).


ترجمه مقاله