ترجمه مقاله

گران سنگ

لغت‌نامه دهخدا

گران سنگ . [ گ ِ س َ ] (ص مرکب ) وزین . سنگین . ثقیل :
چو آن چامه بشنید بهرام گور
بخورد آن گران سنگ جام بلور.

فردوسی .


ای هوا یافته از طبع لطیف تو مثال
ای زمین یافته از حلم گران سنگ تو سنگ .

فرخی .


و فاضل ترین جنسش (جنس اُملَج ) آن است که اشهب باشد و گران سنگ و سخت . (الابنیه عن حقایق الادویه ).
ترا گوسفندی از آن به بدی
که یاری گران سنگ و فربه بدی .

اسدی (از فرهنگ شعوری ).


گلش هر زمان گشت بی رنگ تر
همان بار دُرّش گران سنگ تر.

اسدی .


چون سخت شود جنگش با باره ٔ شب رنگش
کوپال گران سنگش درهم شکند مغفر.

امیرمعزی .


ای عجب دل سبک و درد گرانتر شودم
هرچه من رطل گران سنگ سبکتر رانم .

خاقانی .


که در پایان آن کوه گران سنگ
چمنگاهی است گردش بیشه ٔ تنگ .

نظامی .


ز گرز گران سنگ چالشگران
شده ماهی و گاو را سرگران .

نظامی .


|| قانع. (برهان ). || صابر. (برهان ) (آنندراج ). || کنایه از مردم با تمکین و وقار. (برهان ) (غیاث ). آهسته و بزرگوار و وزین :
از او شخصی فروافتد گران سنگ
ز بیم جان زند در کنگره چنگ .

نظامی .


بود چون سبزه زیرسنگ از نشو و نما عاجز
زبان عرض حال ما ز تمکین گران سنگش .

صائب .


|| قیمتی . (شعوری ص 310) :
بتارک برش تاج دستور شاه
ز گوهر گران سنگ و تابان و ماه .

نظامی (از شعوری ص 310).


ترجمه مقاله