گران سنگی
لغتنامه دهخدا
گران سنگی . [ گ ِ س َ ] (حامص مرکب ) سنگینی . وقار داشتن . آهستگی . متانت . بردباری : و اگر از گران سنگی و آهستگی نکوهیده گردی ، دوست تر دارم که از سبکساری و شتابزدگی ستوده گردی . (قابوسنامه ).
کز گران سنگی گنجور سپهر آمد کوه
وز سبکساری بازیچه ٔ باد آمد خس .
|| گرانی . گران قیمتی .بهاداری :
تنگ دل شد جهان از آن تنگی
یافت نان عزت گران سنگی .
رجوع به گرانبها شود. || سنگینی . ثقیل بودن :
دید چیزی به گران سنگی چون باهوی کرد.
کز گران سنگی گنجور سپهر آمد کوه
وز سبکساری بازیچه ٔ باد آمد خس .
سنائی .
|| گرانی . گران قیمتی .بهاداری :
تنگ دل شد جهان از آن تنگی
یافت نان عزت گران سنگی .
نظامی .
رجوع به گرانبها شود. || سنگینی . ثقیل بودن :
دید چیزی به گران سنگی چون باهوی کرد.
سوزنی .