گراینده
لغتنامه دهخدا
گراینده . [ گ َ / گ ِ ی َ دَ / دِ ] (نف ) مایل . متمایل :
فزاینده ٔ نام و تخت قباد
گراینده ٔ تاج و شمشیر و داد.
اگر مهربان باشد او بر پدر
به نیکی گراینده و دادگر.
ای گراینده سوی این تلبیس
شعر من سوی تو چه کار آید.
گراینده شد هر دولشکر به خون
علم برکشیدند چون بیستون .
که دایم به دانش گراینده باش
در بستگی را گشاینده باش .
|| مجازاً سنگین و وزین : لاجرم کافه ٔ انام ، خاصه و عوام به محبت او گراینده اند. (گلستان ).
ار گراینده نباشد سیم او در جیب من
از سبکساری بناگه باد برباید مرا.
|| شیفته و مجازاً معتقد. مؤمن :
به یزدان کند پوزش او از گناه
گراینده گرددبه آئین و راه .
گراینده باشد به یزدان پاک
از او دارد امید از او ترس و باک .
و با ترکیب های ذیل به معانی پیچاننده ، تاباننده و جنباننده آید:
- گراینده ٔ تاج :
گراینده ٔ تاج و زرین کمر
نشاننده ٔ شاه بر تخت زر.
- گراینده ٔ تیغ :
گراینده ٔ تیغ و گرزگران
فروزنده ٔ نامدار افسران .
- گراینده گرز :
که جویا بدش نام وجوینده بود
گراینده ٔ گرز و گوینده بود.
گراینده گرز و نماینده تیغ
به بخشش جهان را ندارد دریغ.
گراینده گرز و نماینده تاج
فروزنده ٔ ملک بر تخت عاج .
رجوع به گرائیدن و گراییدن شود.
فزاینده ٔ نام و تخت قباد
گراینده ٔ تاج و شمشیر و داد.
فردوسی .
اگر مهربان باشد او بر پدر
به نیکی گراینده و دادگر.
فردوسی .
ای گراینده سوی این تلبیس
شعر من سوی تو چه کار آید.
ناصرخسرو.
گراینده شد هر دولشکر به خون
علم برکشیدند چون بیستون .
نظامی .
که دایم به دانش گراینده باش
در بستگی را گشاینده باش .
نظامی .
|| مجازاً سنگین و وزین : لاجرم کافه ٔ انام ، خاصه و عوام به محبت او گراینده اند. (گلستان ).
ار گراینده نباشد سیم او در جیب من
از سبکساری بناگه باد برباید مرا.
سوزنی .
|| شیفته و مجازاً معتقد. مؤمن :
به یزدان کند پوزش او از گناه
گراینده گرددبه آئین و راه .
فردوسی .
گراینده باشد به یزدان پاک
از او دارد امید از او ترس و باک .
فردوسی .
و با ترکیب های ذیل به معانی پیچاننده ، تاباننده و جنباننده آید:
- گراینده ٔ تاج :
گراینده ٔ تاج و زرین کمر
نشاننده ٔ شاه بر تخت زر.
فردوسی .
- گراینده ٔ تیغ :
گراینده ٔ تیغ و گرزگران
فروزنده ٔ نامدار افسران .
فردوسی .
- گراینده گرز :
که جویا بدش نام وجوینده بود
گراینده ٔ گرز و گوینده بود.
فردوسی .
گراینده گرز و نماینده تیغ
به بخشش جهان را ندارد دریغ.
فردوسی .
گراینده گرز و نماینده تاج
فروزنده ٔ ملک بر تخت عاج .
فردوسی .
رجوع به گرائیدن و گراییدن شود.