گردنی
لغتنامه دهخدا
گردنی . [ گ َ دَ ] (ص نسبی ، اِ) پی سر. پشت گردنی . پس گردنی . ضربتی که با کف بر پشت گردن زنند :
جمله خلقان را مدان جز گلخنی
خورده از حمامی تن گردنی .
|| (اِ) قلاده که به گردن اسب کنند از چوب چرم گرفته . قسمتی از یراق اسب چون نیم دایره از چوب به چرم گرفته . || (حامص ) کنایه از ریاست و شجاعت . (آنندراج ) :
زنی کاینچنین گردنیها کند
فرشته بر او آفرینها کند.
جمله خلقان را مدان جز گلخنی
خورده از حمامی تن گردنی .
عطار (مظهرالعجائب ).
|| (اِ) قلاده که به گردن اسب کنند از چوب چرم گرفته . قسمتی از یراق اسب چون نیم دایره از چوب به چرم گرفته . || (حامص ) کنایه از ریاست و شجاعت . (آنندراج ) :
زنی کاینچنین گردنیها کند
فرشته بر او آفرینها کند.
نظامی (از آنندراج ).