ترجمه مقاله

گرد برآوردن

لغت‌نامه دهخدا

گرد برآوردن . [ گ َ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) غبار انگیختن . گرد بلند کردن . || گرد افشاندن . صیقلی کردن . پاک کردن گرد از چیزی :
بفرمود شه تا برآرند گرد
ز تمثال آن پیکر سالخورد.

نظامی .


|| کنایه از پایمال کردن و نابود ساختن باشد. (برهان ). پایمال کردن و هلاک ساختن . همان خاک برآوردن از چیزی . (آنندراج ).ویران کردن . خراب کردن :
مدیح او برساند سر یکی به سها
هجای او ز سر دیگری برآرد گرد.

مؤیدی شاعر.


ترا پاک دادار بر پای کرد
بدان تا برآری از آن مرد گرد.

فردوسی .


برآریم گرد از شهنشاهتان
سرافشان کنیم از بر ماهتان .

فردوسی .


همان نیز پور سپهبد چه کرد
از ایران وتوران برآورد گرد.

فردوسی .


بس اندک سپاها که روز نبرد
ز بسیار لشکر برآورد گرد.

اسدی .


به دیگر بزرگان نگر تا چه کرد
برآرد همان از تو یکروز گرد.

اسدی .


گر بیابند ز تقلید حصاری به جهالت
از تن خویش و سر این حکما گرد برآرند.

ناصرخسرو.


گردش این گنبد و مکر و دهاش
گرد برآورد هم از اولیاش .

ناصرخسرو.


گرچه به صد دیده به جیحون درم
از سرم این چرخ برآورد گرد.

مسعودسعد.


مرد نادان چو قصد دانا کرد
از تن خویشتن برآرد گرد.

سنایی (حدیقه ص 284).


وگر جای خالی کنیم از نبرد
ز گیتی برآرند یکباره گرد.

نظامی (شرفنامه ص 105).


از صومعه رختم به خرابات برآرید
گرد از من و سجاده و طامات برآرید.

سعدی (غزلیات ).


نه از لات و عزی برآورد گرد
که توریة و انجیل منسوخ کرد.

سعدی (بوستان ).


به اسبان تازی و مردان مرد
برآر از نهادبداندیش گرد.

سعدی (بوستان ).


مبین به چشم حقارت بهیچ خصم ضعیف
که پشه گرد برآورد از سر نمرود.

صائب .


ترجمه مقاله