گرز
لغتنامه دهخدا
گرز. [ گ ُ ] (اِ) پهلوی وزر ، اوستا وزرا ، معرب آن جُرز، ارمنی ورز ، هندی باستان وجره (گرز رعد [ ایندرا ]، کردی گورز . و رجوع به گرزه شود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). عمود آهنین . (برهان ). کوپال و لخت . (از فرهنگ اسدی ). عمود باشد و گرز گاوسار گویند آن را که فریدون داشت . (اوبهی ). لت . دبوس :
سری بی تن و پهن گشته به گرز
تنی بی سر افکند بر خاک بُرز.
به تیغ طرّه ببرد ز پنجه ٔ خاتون
به گرز پست کند تاج بر سر چیپال .
یکی گرز زد ترک را بر هَباک
کزاسب اندرآمد همانگه به خاک .
اگر خسرو آید به ایران زمین
نبیند بجز گرز و شمشیر کین .
فروکوفتند آن بتان را به گرز
نه شان رنگ ماند و نه فر و نه برز.
تیغ او و رمح او و تیر او و گرز او
دست او و جام او و کلک او و پالهنگ .
به یکی زخم شکسته سر هفتاد سوار
گرز هفتادمن قلعه گشای تو کند.
همه تیغ بر پای و ناخن زنش
مر او را فکن گرز بر گردنش .
شب تار و شبرنگ در زیر من
که تابد بر گرز و شمشیر من .
به شیب مقرعه اکنون نیابت است ترا
ز گرزسام نریمان و تیغ رستم زال .
شیر فلک از نهیب گرزت
چون گاو زمین جبان ببینم .
گرز او در قلعه ٔ البرز زلزال افکند
چتر او درقبه ٔ افلاک نقصان آورد.
گرز با خود از محاکاة پتک و سندان حکایت میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 161). || کنایه از قضیب هم هست که آلت تناسل باشد. (برهان ). || دسته ٔ هاون . (برهان ) (انجمن آرا). || چماق چوب . (برهان ).
سری بی تن و پهن گشته به گرز
تنی بی سر افکند بر خاک بُرز.
ابوشکور.
به تیغ طرّه ببرد ز پنجه ٔ خاتون
به گرز پست کند تاج بر سر چیپال .
منجیک .
یکی گرز زد ترک را بر هَباک
کزاسب اندرآمد همانگه به خاک .
فردوسی .
اگر خسرو آید به ایران زمین
نبیند بجز گرز و شمشیر کین .
فردوسی .
فروکوفتند آن بتان را به گرز
نه شان رنگ ماند و نه فر و نه برز.
عنصری .
تیغ او و رمح او و تیر او و گرز او
دست او و جام او و کلک او و پالهنگ .
منوچهری .
به یکی زخم شکسته سر هفتاد سوار
گرز هفتادمن قلعه گشای تو کند.
منوچهری .
همه تیغ بر پای و ناخن زنش
مر او را فکن گرز بر گردنش .
اسدی .
شب تار و شبرنگ در زیر من
که تابد بر گرز و شمشیر من .
اسدی .
به شیب مقرعه اکنون نیابت است ترا
ز گرزسام نریمان و تیغ رستم زال .
امیرمعزی .
شیر فلک از نهیب گرزت
چون گاو زمین جبان ببینم .
خاقانی .
گرز او در قلعه ٔ البرز زلزال افکند
چتر او درقبه ٔ افلاک نقصان آورد.
خاقانی .
گرز با خود از محاکاة پتک و سندان حکایت میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 161). || کنایه از قضیب هم هست که آلت تناسل باشد. (برهان ). || دسته ٔ هاون . (برهان ) (انجمن آرا). || چماق چوب . (برهان ).