گزاینده
لغتنامه دهخدا
گزاینده . [ گ َ ی َ دَ / دِ ](نف ) گزنده . آزاررساننده . آسیب رساننده :
نه از تخم ایرج زمین پاک شد
نه زهر گزاینده تریاک شد.
از او یک زمان شیر و شهدست بهر
بدیگر زمان چون گزاینده زهر.
چو سودابه او را فریبنده گشت
تو گویی که زهر گزاینده گشت .
طعنه ٔ دشمن گزاینده است
طیبت دوستان بنگزاید.
گزاینده عفریتی آشوبناک
شتابنده چون اژدها بر هلاک .
چه خوش داستانی زد آن هوشمند
که بر ناگزاینده ناید گزند.
گمان برد کآبی گزاینده خورد
درو زهر و زهر اندرو کارکرد.
|| کیفردهنده . مجازات کننده :
نخست آفرین کرد بر یک خدای
که اویست بر نیکویی رهنمای
برآرنده ٔ هور و کیوان و ماه
نشاننده ٔ شاه بر پیشگاه
گزاینده ٔ هر که جویدبدی
فزاینده ٔ فره ٔ ایزدی .
|| زننده . درشت :
فرستاده ٔ شاه گردن فراز [ ساوه شاه ]
بیامد بنزدیک بهرام باز [ بهرام چوبینه ]
بگفت آن گزاینده پیغام اوی
همانا که بد زان سخن کام اوی .
|| درآینده و داخل شونده || فشارنده . || کار مهم . (ناظم الاطباء).
نه از تخم ایرج زمین پاک شد
نه زهر گزاینده تریاک شد.
فردوسی .
از او یک زمان شیر و شهدست بهر
بدیگر زمان چون گزاینده زهر.
فردوسی .
چو سودابه او را فریبنده گشت
تو گویی که زهر گزاینده گشت .
فردوسی .
طعنه ٔ دشمن گزاینده است
طیبت دوستان بنگزاید.
انوری .
گزاینده عفریتی آشوبناک
شتابنده چون اژدها بر هلاک .
نظامی .
چه خوش داستانی زد آن هوشمند
که بر ناگزاینده ناید گزند.
نظامی .
گمان برد کآبی گزاینده خورد
درو زهر و زهر اندرو کارکرد.
نظامی .
|| کیفردهنده . مجازات کننده :
نخست آفرین کرد بر یک خدای
که اویست بر نیکویی رهنمای
برآرنده ٔ هور و کیوان و ماه
نشاننده ٔ شاه بر پیشگاه
گزاینده ٔ هر که جویدبدی
فزاینده ٔ فره ٔ ایزدی .
فردوسی .
|| زننده . درشت :
فرستاده ٔ شاه گردن فراز [ ساوه شاه ]
بیامد بنزدیک بهرام باز [ بهرام چوبینه ]
بگفت آن گزاینده پیغام اوی
همانا که بد زان سخن کام اوی .
فردوسی .
|| درآینده و داخل شونده || فشارنده . || کار مهم . (ناظم الاطباء).