ترجمه مقاله

گزند

لغت‌نامه دهخدا

گزند. [ گ َ زَ ] (اِ) پهلوی ویزند (حیف ، غصه ، غم ) پارسی جدید گوزند، گزند (شکل جنوب غربی ) بزندی (شکل شمال غربی ) ایرانی باستان احتمالاً وی - جنتی ، از گن (زدن ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آسیب و آفت و رنج . (برهان ) (آنندراج ) :
بدان رنج پاداش بند آمده ست
پس از بند بیم گزند آمده ست .

فردوسی .


دگر گفت مردم نگردد بلند
مگر سر بپیچد ز راه گزند.

فردوسی .


نترسید اسفندیار از گزند
ز فتراک بگشادپیچان کمند.

فردوسی .


به آبشور و بیابان پر گزند افتد
بماندش خانه ٔ ویران ز طارم و ز طرر.

فرخی .


بکش آتش خرد پیش از گزند
که گیتی بسوزد چو گردد بلند.

اسدی .


ز تریاک لختی ز بیم گزند
بخورد و گره کرد برزین کمند.

اسدی .


بره خوب جایی گزین بی گزند
بر خویش دار اسب و گرز و کمند.

اسدی .


ز تندباد شکسته شود درخت بلند
ز هیچ باد نیابد گزند پست گیاه .

قطران .


کار جهان خدای جهان این چنین نهاد
نفع از پی گزند و نشیب از پی فراز.

ازرقی .


یکدل دو گزند نکشد. (مقامات حمیدی ).
از آن چرخ چون باز بردوخت چشمم
که باز از گزند بلا میگریزم .

خاقانی .


چونی ز گزند خاک چونی
در ظلمت این مغاک چونی .

نظامی .


ز باد آن درختی نیابد گزند
که از خاک سر بر نیارد بلند.

نظامی .


چون سلاحش هست و عقلی نی ببند
دست او را ورنه آرد صد گزند.

مولوی .


ترسیدم از بیم گزند خویش آهنگ هلاک من کنند. (گلستان ). ... و هر گزندی که توانی به دشمن مرسان که باشد که وقتی دوست گردد. (گلستان ).
هر نکته که از گفتن آن بیم گزند است
از گفتن و از دوست نگهدار چو جانش .

ابن یمین .


|| چشم زخم . (برهان ) (آنندراج ) :
ز جاه صاحب عادل ملک بگرداناد
گزند چشم بد و طعن حاسد و عاذل .

سوزنی .


گزند چشم بد بادا ز تو دور
که بس بانفعی و بس بی گزندی .

سوزنی .


ترجمه مقاله