ترجمه مقاله

گزنده

لغت‌نامه دهخدا

گزنده . [ گ َ زَ دَ / دِ ] (نف ) آنچه بگزد با نیش یا دندان :
دو مار بد گزنده بر دو لب تو دوسان
زآن قلیه ٔ چو طاعون زان نان همچو نخجد.

منجیک .


مناز بر دم دنیا که کژدمش بگزدت
ز کژدمش به حذر باش کش گزنده دمست .

ناصرخسرو.


از دور نگه کنی سوی من
گویی که یکی گزنده مارم .

ناصرخسرو.


گفتم زمین سیم . گفت جای گزندگان است . (قصص الانبیاء ص 5).
دیدم که زبان سگ گزنده ست
دندان جفاش از آن شکستم .

خاقانی .


|| سوزنده :
گزنده گشت چه چیز؟آب چون چه ؟ چون کژدم
خلنده گشت همی باد چون چه ؟ چون پیکان .

فرخی .


ترجمه مقاله