ترجمه مقاله

گزیردن

لغت‌نامه دهخدا

گزیردن . [ گ ُ دَ ] (مص ) چاره کردن و گزردن . (آنندراج ) :
که این بسته [ ضحاک ] را تا دماوند کوه
ببر همچنین تازیان بی گروه
که نگزیرد از مهتری بهتری
سپهبدنژادی و کُندآوری .

فردوسی .


ترا نگزیرد از بخشنده شاهی
مرا نگزیرد از رخشنده ماهی .

(ویس و رامین ).


پس حاجت به آب بیشتر بود که به دگر چیزها که بدرستی از او همی بگزیرد و نه به بیماری . (الابنیه عن حقایق الادویه ).
سرانجامشان رفت باید به گور
که نگزیرد از گور نزدیک و دور.

شمسی (یوسف و زلیخا).


تو رابنگزیرد از کسی که در پیش کار تو باشد. (تفسیر ابوالفتوح رازی ).
با سیه باش چونت نگزیرد
که سیه هیچ رنگ نپذیرد.

سنایی .


بود آزاد از آنچه نگزیرد
وآنچه بدهند خلق نپذیرد.

سنایی .


از هزل و جد چو طفل بنگزیردم دو دست
گاهی به لوح و گه به فلاخن درآورم .

خاقانی .


و مصر شدند که جز از این مداوا نیست . از خوردن نمی گزیرد و این رنج جز به شراب تداوی نپذیرد. (راحة الصدور راوندی ).
زآن رو که هوا بوی خوشت میگیرد
دل را دمی از باد هوا نگزیرد.

سلمان ساوجی .


هرکه خواهد بود پیش سلاطین بر پای
همچو شمعش نگزیرد ز ثبات قدمی
ادب آن است که گر تیغ نهندش بر سر
بایدش داشت زبان گوش ز هر بیش و کمی .

سلمان ساوجی .


- ناگزیر بودن و نگزیردن از کسی ؛ بوجود وی احتیاج مبرم داشتن . ناگزیر از معاشرت او بودن :
بیا یوسف خویش را گوش دار
مدارش بهیچ آدمی استوار
که یوسف دمی از تو نگزیردش
نخواهد که کس جز تو برگیردش .

شمسی (یوسف و زلیخا).


ترجمه مقاله