ترجمه مقاله

گزیر

لغت‌نامه دهخدا

گزیر. [ گ ُ ] (اِ) ظ. از وی - چریه . مخفف آن «گزر»، و قیاس شود با گزیردن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). چاره و علاج باشد چه ناگزیر ناچار و لاعلاج را گویند و افاده ٔ ضرورت هم میکند. (برهان ) (آنندراج ). محتد. بُد :
ز خون جوانی که بد زآن گزیر
بخستی دل ما به پیکان تیر.

فردوسی .


ازچند سال باز تو امروز یافتی
آن مرتبت کز آن نبود مر ترا گزیر.

فرخی .


خدای فایده ٔ مهرش اندر آب نهاد
کز آب زنده بود خلق وز آب نیست گزیر.

عنصری .


از حشمت تو مُلک ملک را گزیر نیست
آری درخت را بود از آب ناگزیر.

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 36).


ز بن بر گریزندگان ره مگیر
مریز از کسی خون که باشد گزیر.

اسدی .


تا نیست انجم و مه و خورشید را مدام
از سیر برج برج گزیر اندر آسمان .

سوزنی .


آگه شدم که خدمت مخلوق هیچ نیست
هست از همه گزیر و زاﷲ ناگزیر.

سوزنی .


و رعایا را از لقمه و طعمه گزیر نباشد. (سندبادنامه ).
مرده گور بوددر نخجیر
مرده را کی بود ز گور گزیر.

نظامی .


زن چو از راستی ندید گزیر
گفت کاحوال این سیاه حریر.

نظامی .


نیاید هیچ چیزی راه گیرش
که بود از هرچه پیش آمد گزیرش .

عطار (اسرارنامه ).


چون کنم کز دل شکیبایم ز دلبر ناشکیب
چون کنم کز جان گزیر است و ز جانان ناگزیر.

سعدی (طیبات ).


بس روان گردد به زندان سعیر
که نباشد خار را ز آتش گزیر.

مولوی .


در عاشقی گزیر نباشد زسوز و ساز
استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم .

حافظ.


- ناگزیر :
کنون پادشاهی شاه اردشیر
بگویم که پیش آمدم ناگزیر.

فردوسی .


از حشمت تو مُلک ملک را گزیر نیست
آری درخت را بود از آب ناگزیر.

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 36).


آدمی از چهار چیز ناگزیر است : اول نانی ، دویم خلقانی ، سیم ویرانی ، چهارم جانانی . (قابوسنامه ).
آگه شدم که خدمت مخلوق هیچ نیست
هست از همه گزیر و ز اﷲ ناگزیر.

سوزنی .


چون کنم کز دل شکیبایم ز دلبرناشکیب
چون کنم کز جان گزیر است و ز جانان ناگزیر.

سعدی (طیبات ).


ناگزیر جمله کآن حی قدیر
لایزال و لم یزل فرد بصیر.

مولوی .


ترجمه مقاله