گسل
لغتنامه دهخدا
گسل . [ گ ُ س ِ / س َ ] (اِمص ) گسیختن . (برهان ). || (نف ) گسلنده :
کدام است گفت از شما شیردل
که آید سوی نیزه ٔ جان گسل .
پیام من که رساند به یار مهرگسل
که برشکستی و ما را هنوز پیوند است .
دلبندم آن پیمان گسل ، منظور چشم آرام دل
نی نی دلاَّرامش مخوان کز دل بِبُرد آرام را.
|| رهاشونده . || (ن مف ) گسیخته و رهاشده . || شکافته شده . (ناظم الاطباء).
کدام است گفت از شما شیردل
که آید سوی نیزه ٔ جان گسل .
فردوسی .
پیام من که رساند به یار مهرگسل
که برشکستی و ما را هنوز پیوند است .
سعدی .
دلبندم آن پیمان گسل ، منظور چشم آرام دل
نی نی دلاَّرامش مخوان کز دل بِبُرد آرام را.
سعدی .
|| رهاشونده . || (ن مف ) گسیخته و رهاشده . || شکافته شده . (ناظم الاطباء).