ترجمه مقاله

گسیختن

لغت‌نامه دهخدا

گسیختن . [ گ ُ ت َ ] (مص ) طبری بسته (بگسیخته ). گسلیدن . پاره شدن . قطع شدن . شکافتن . جدا کردن . رها کردن . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مرادف گسستن و گسلیدن . (آنندراج ). بریدن و جدا کردن و قطع کردن :
داعیه ٔ مهر نیست رفتن و باز آمدن
قاعده ٔ شوق نیست بستن و بگسیختن .

سعدی (طیبات ).


وفا در که جوید چو پیمان گسیخت
خراج از که جوید چو دهقان گریخت ؟

سعدی (بوستان ).


|| فسخ . نقض کردن : چون حکمی در دادگاههای بدوی و پژوهشی داده شود و دیوان عالی کشور آن حکم را نقض کند گویند حکم گسیخت یا حکم به گسیختن داده شد.
- درگسیختن ؛ رها شدن :
اگر پالهنگ از کفت درگسیخت
تن خویشتن خست و خون تو ریخت .

سعدی .


ترجمه مقاله