گلبرگ
لغتنامه دهخدا
گلبرگ . [ گ ُ ب َ ] (اِ مرکب ) از جمله قسمتهای گل است که دومین حلقه ٔ گل میباشد و مرکب است از قطعاتی به نام گلبرگ . رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 117 شود. قلب برگ . (آنندراج ). برگ گل . پر گل :
بدان لشکر دشمن اندرفتاد [ اسفندیار ]
چنان کاندر افتد به گلبرگ باد.
ندانم چه چشم بد آمد بر اوی
چرا پژمرید آن چو گلبرگ روی .
چو گلبرگ رخسار و چون مشک موی
برنگ طبرخون لب مشکبوی .
چنین تابیامد مه فرودین
بیاراست گلبرگ روی زمین .
یاقوت نباشد عجب از معدن یاقوت
گلبرگ نباشد عجب اندر مه آزار.
بر امیدروی چون گلبرگ تو
می نهم جان را و دل را خارها.
بیا تا این نفسهای حواس را و درمهای گلبرگ انفاس را نثار کنیم . (کتاب المعارف بهاولد).
از نسیم گل بمیرد در زمان
چو به گلبرگ اندرون افتد جعل .
ز گلبن ریخته گلبرگ خندان
چرا بر من نگرددباغ زندان .
بزرگ امیدچون گلبرگ بشکفت
چهل قصه بچل نکته فروگفت .
چو بر شبدیز شب گلگون خورشید
ستام افکند چون گلبرگ بر بید.
چون دیده ٔ من هر دم گلبرگ رخت بیند
از ناوک مژگانش بر خار کنی حالی .
ز شادی چو گلبرگ خندان شگفت
پس آنگاه دستش ببوسید و گفت .
چه شهرآشوبی ای دلبند مقبول
چه بزم آرایی ای گلبرگ خودروی .
همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف
همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش .
|| مجازاً بدن ظریف و لطیف چون گل :
من از خط تو نخواهم بخط شد ار بمثل
برآید از بر گلبرگ کامکار تو کرم .
|| مجازاً بمعنی رخسار و خد باشد :
بگفت این و گلبرگ پرژاله کرد
ز خونین سرشک آستین لاله کرد.
تو گلرخی من سالهای پاشیده بر گل مالها
چون لاله مشکین خالها گلبرگ رعنا داشته .
کجا آن تازه گلبرگ شکربار
شکر چیدن ز گلبرگش به خروار.
گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن
یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن .
بدان لشکر دشمن اندرفتاد [ اسفندیار ]
چنان کاندر افتد به گلبرگ باد.
فردوسی .
ندانم چه چشم بد آمد بر اوی
چرا پژمرید آن چو گلبرگ روی .
فردوسی .
چو گلبرگ رخسار و چون مشک موی
برنگ طبرخون لب مشکبوی .
فردوسی .
چنین تابیامد مه فرودین
بیاراست گلبرگ روی زمین .
فردوسی .
یاقوت نباشد عجب از معدن یاقوت
گلبرگ نباشد عجب اندر مه آزار.
منوچهری .
بر امیدروی چون گلبرگ تو
می نهم جان را و دل را خارها.
سنایی .
بیا تا این نفسهای حواس را و درمهای گلبرگ انفاس را نثار کنیم . (کتاب المعارف بهاولد).
از نسیم گل بمیرد در زمان
چو به گلبرگ اندرون افتد جعل .
انوری .
ز گلبن ریخته گلبرگ خندان
چرا بر من نگرددباغ زندان .
نظامی .
بزرگ امیدچون گلبرگ بشکفت
چهل قصه بچل نکته فروگفت .
نظامی .
چو بر شبدیز شب گلگون خورشید
ستام افکند چون گلبرگ بر بید.
نظامی .
چون دیده ٔ من هر دم گلبرگ رخت بیند
از ناوک مژگانش بر خار کنی حالی .
عطار.
ز شادی چو گلبرگ خندان شگفت
پس آنگاه دستش ببوسید و گفت .
سعدی (بوستان ).
چه شهرآشوبی ای دلبند مقبول
چه بزم آرایی ای گلبرگ خودروی .
سعدی .
همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف
همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش .
حافظ.
|| مجازاً بدن ظریف و لطیف چون گل :
من از خط تو نخواهم بخط شد ار بمثل
برآید از بر گلبرگ کامکار تو کرم .
سوزنی .
|| مجازاً بمعنی رخسار و خد باشد :
بگفت این و گلبرگ پرژاله کرد
ز خونین سرشک آستین لاله کرد.
اسدی .
تو گلرخی من سالهای پاشیده بر گل مالها
چون لاله مشکین خالها گلبرگ رعنا داشته .
خاقانی .
کجا آن تازه گلبرگ شکربار
شکر چیدن ز گلبرگش به خروار.
نظامی .
گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن
یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن .
حافظ.