گل آلوده
لغتنامه دهخدا
گل آلوده . [ گ ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آلوده به گل :
به کفش گل آلوده بر تخت شاه
نشاید شدن کفش بفکن به راه .
گل آلوده ای راه مسجد گرفت
ز بخت نگون طالع اندرگرفت .
گل آلوده ٔ معصیت را چه کار.
و رجوع به گل آلود شود.
به کفش گل آلوده بر تخت شاه
نشاید شدن کفش بفکن به راه .
نظامی .
گل آلوده ای راه مسجد گرفت
ز بخت نگون طالع اندرگرفت .
سعدی (بوستان ).
گل آلوده ٔ معصیت را چه کار.
سعدی (بوستان ).
و رجوع به گل آلود شود.