ترجمه مقاله

گل افشان کردن

لغت‌نامه دهخدا

گل افشان کردن . [ گ ُ اَ ک َدَ ] (مص مرکب ) گلریزان کردن . پراکندن گل بسیار. ریختن گل بسیار بر سر کسی . گل باران کردن :
پسر را پدرگر به زندان کند
از آن به که دشمن گل افشان کند.

فردوسی .


خوش باشد در بساره ها می خوردن
وز بام بساره ها گل افشان کردن .

اسدی (لغت نامه ).


من و عشیره ٔ من گر رضا دهی امروز
همه بجای گل افشان کنیم جان افشان .

امیرمعزی (از آنندراج ).


باد بهاری اگر بر تو گل افشان کند
جز به سر آستین جای مروب و مرند.

سوزنی .


برخیز که باد صبح نوروز
در باغچه میکند گل افشان .

سعدی (طیبات ).


می خواه و گل افشان کن از دهر چه میجویی
این گفت سحرگه گل ، بلبل تو چه میگویی .

حافظ.


|| به مجاز، داد سخن دادن . حق مطلب را ادا کردن . سخنان نغز گفتن :
درمجلس مناظره بر عاقلان
از نکتهای خوب گل افشان کنم .

ناصرخسرو.


ترجمه مقاله