ترجمه مقاله

گل

لغت‌نامه دهخدا

گل . [ گ ُ ](اِ) در اوراق مانوی (به پارتی ) ور (گل سرخ )، اوستا وردا ، ارمنی ورد ، پهلوی گول ، ورتا ، ورد ، معرب «وَرد»، قیاس کنید با ارمنی ، وردژس ، کردی ، گول (گل سرخ )، گول ، (خار) زازا ویل ، گیلکی گول ، به عربی ورد خوانند. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). هر جا که لفظ گل بلااضافت به اسم درختی مذکور شود خاص گل سرخ مراد باشد که بعربی ورد گویند و اگر مضاف باشد بسوی درختی در آن صورت عام است ، چنانکه گل سوسن و گل نرگس . (غیاث ). کل گلها را گل گویند به اضافه نام مثل گل سوسن و نرگس و خیری و امثال آن ولی چون گل مطلق گویند گل سرخ است که بعربی ورد خوانند. (آنندراج ). گل عبارت از اندامی است که ازبرگهای تغییر شکل یافته ساخته شده و در آن سلولهای نر و سلولهای ماده تشکیل میشود بتوسط نوع گیاه تکثیریافته از بین نمیرود. رجوع به فیزیولوژی گل تألیف زاهدی شود. گل از دو قسمت متمایز به نام پریانت و دستگاه مولد تشکیل یافته است . پریانت عبارت از برگه های سبز و یا رنگینی است که دستگاه مولد نبات را احاطه نموده است و برای نظافت آن به کار میرود. پریانت و دستگاه مولد نبات نیز هر یک از دو جزء تشکیل یافته اند جام و کاسه ٔ اجزای پریانت و نافه و مادگی اجزاء دستگاه مولد بشمار میروند.
1- کاسه از مجموع برگهای سبزرنگ به نام کاسبرگ تشکیل یافته و در قسمت خارجی گل دیده میشود و غنچه را میپوشاند. 2- جام ، مجموع گلبرگهای یک گل جام آنرا تشکیل میدهند. 3- نافه یکی از قسمتهای اساسی گل میباشد و جزو دستگاههای مولد آن بشمار میرود و از عده ٔ زیادی میله های باریک به نام پرچم که مانند قطعات دیگر گل از تغییر شکل و برگ بوجود آمده و کلروپلاست خود را از دست داده است تشکیل یافته ومولد دانه گرده و گامت نر میباشد. 4- مادگی دستگاهی است که مانند جام و نافه از برگهای تغییر شکل یافته ای که کارپل نامیده میشوند تشکیل یافته است و مولدتخمک و گامت ماده میباشد. و رجوع به گیاه شناسی ثابتی از صص 408-422 شود :
دانش و خواسته است نرگس و گل
که به یکجای نشکفند بهم .

شهیدبلخی .


مجلس باید بساخته ملکانه
از گل و از یاسمین و خیری الوان .

رودکی .


نهاده زهر بر نوش و خار هم بر گل
چنانکه باشد جیلانش از بر عناب .

بوطاهر.


باد برآمد بشاخ سیب شکفته
بر سر میخواره برگ گل بفتالید.

عماره .


نوروز و گل و نبید چون زنگ
ما شاد و بسبزه کرده آهنگ .

عماره .


اگر گل کارد او صد برگ ابازیتون ز بخت او
بر آن زیتون و آن گلبن به حاصل خنجک و خار است .

خسروی .


آن زنگی زلفین بر آن رنگین رخسار
چون سار سیاه است و گل اندر دهن سار.

مخلدی .


زن شیر [ گردیه خواهر بهرام چوبینه ] از آن نامه ٔ شهریار
چو رخشنده گل شد به وقت بهار.

فردوسی .


به گل ننگرد آنکه او گل خور است
اگرچه گل از گل ستوده تر است .

فردوسی .


گلی که از وی گلاب گیرند اهل فارس او را آزاد گل گویند. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان بیرونی ).
همیشه تا ز درخت سمن نروید گل
برون نیاید از شاخ نارون نارنگ .

فرخی .


با رخ رنگین چون لاله و گل
با لب شیرین چون شهد و شکر.

فرخی .


باغ پرگل شد و صحرا همه پرسوسن
آبها تیره و می تلخ و خوش و روشن .

فرخی .


نوبهار آمد و آورد گل و یاسمنا
باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا.

منوچهری .


ماه فروردین بگل چم ماه دی بر بادرنگ
مهر جان بر نرگس و فصل خزان بر سوسنه .

منوچهری .


ناید زور هزبر و پیل ز پشه
ناید بوی عبیر و گل ز سماروغ .

عنصری .


شجر شناس دلم را و شعر من گل او
گل شکفته شنیدی که بازشد به شجر.

عنصری .


گل صد گنبد آزاده سوسن
خداوند من و کام دل من .

(ویس و رامین ).


کمان آزفنداک شد ژاله تیر
گل غنچه پیکان زره آبگیر.

اسدی .


هزارت صف گل دمیده ز سنگ
ز صدبرگ و دوروی وز هفت رنگ .

اسدی .


تا ز تحسر مرا نباید گفتن
آه که بر گل نهاد یار بنفشه .

رفیعالدین مرزبان پارسی .


شدش گرمی از مغز یک سر برون
چو گل گشت رویش که بد همچو خون .

شمسی (یوسف و زلیخا).


بهشتی گل و ارغوان و سمن
شکفته بهار دل و جان من .

شمسی (یوسف و زلیخا).


همه دشت گلرخ همه باغ پرگل
رخ گل معصفر گل رخ مزعفر.

ناصرخسرو.


و اسفرمهای معتدل به کار باید داشت چون مورد و گل و شاهسفرم . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
و کیومرث ... گل و بنفشه و نرگس و نیلوفر و مانند این در بوستان آورد و مهرگان هم او نهاد. (نوروزنامه ).
گر کند خُلق ترا شاعر مانند به گل
نه پیاده دمد از شاخ گلی نی رعنا.

مختاری .


بی شدت فنا نبود راحت لقا
آری شکفته گل نبود بی خلنده خار.

عبدالواسع جبلی .


نشکفت همه جهان فضلم
نشکفته یکی گل از هزارم .

سیدحسن غزنوی .


با گل گفتم بنفشه در خاک بخفت
گل دیده پرآب کرد و با یاران گفت
آری نتوان گرفت با گیتی جفت
بنمای گلی که ریختن را نشکفت .

انوری .


لاله گهر سوده و فیروزه گل
یک نفسه لاله و یک روز گل
گل چو سپر خسته پیکان خویش
بید به لرزه شده بر جان خویش .

نظامی .


از چمن باغ یکی گل بچید
خواند فسونی و بر آن گل دمید.

نظامی .


به خروارها ریاحین از گل و بنفشه و شنبلید و نسترن و نسرین و نرگس و یاسمین .(تاریخ طبرستان ).
ترا که چهره بکردار ارغوان و گل است
چه غم ز رنگ رخی همچو زعفران و زریر.

هندوشاه نخجوانی .


صبر برجور رقیبت چه کنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاری هست .

سعدی .


دیده شکیبد ز تماشای باغ
بی گل و نسرین به سر آرد دماغ .

سعدی (گلستان ).


هنر به چشم عداوت بزرگتر عیب است
گل است سعدی و در چشم دشمنان خار است .

سعدی .


بیا کز وصل من کارت برآید
به باغ من گل از خارت برآید.

اوحدی .


صبحدم مرغ سحر با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت .

حافظ.


یارب این کعبه ٔ مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل و نسرین من است .

حافظ.


حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیام است .

حافظ.


- امثال :
گل شکفتن ؛ مثل گل از هم بازشدن .
مثل گل آتشی ؛ مثل گل انار.
که خار جفت گل است و خمار جفت نبیذ .

سنایی .


گل در دامن خاراست و زر در کیسه خارا .

سلمان ساوجی .


از صد گل یک گلش نشکفته یا گلی از هزار گلش نشکفته .
اگر گل به دست داری مبوی ؛ شتاب کن . عجله کن .
از گل بویی از خرس مویی .
از گل خار بهره داشتن .
از گل نازکتر به کسی نگفتن .
از گل کسی برخوردن ؛ از شفاعت کسی فایده بردن و از دولت کسی بهره مند گردیدن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء).
از گل ها چه گل ؛ یعنی از کدام اصل و خاندان . (آنندراج ).
از یک گل بهار نمیشود .
پهلوی هر گل نهاده خاری است .
گل از خار است و ابراهیم از آزر .

سعدی .


گل از خار برآمدن .
گل با خار است و صاف با دردی .

سعدی .


گل باید پیش گل باشد و پیش گل برود .
گل بریزد به وقت سیرابی .
گل بود به سبزه نیز آراسته شد.
گل به بوستان بردن .
گل بی خار جهان مردم صاحب نظرند .
گل بیخار نچیده ست کسی .

جامی .


گل بی عیب خداست .
گل راضی ، بلبل راضی ، باغبان رضانیست .
گل سرسبد.
گل شود زر ز تابش خورشید .
گل کاغذین بوی ندهد .

(از مجمومه ٔ امثال چ هند).


گل کاغذین را به شبنم چه کار .
گل گفتن و گل شنفتن .
گل مپندار که بی زحمت خاری باشد .

اوحدی .


هر جا گل است خار است .
هر جا گلی است خاردر پهلوی اوست . (جامع التمثیل ).
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
از صفات گل :
بیرنگ . بلبل شکار. بیخار. پیش رس . تازه . تازه رس . تردامن . خودرای . خوشرنگ . دست خورده . سحرخیز. سیراب . شبنم فروش . شبنم فریب . شوخ چشم . نیم رنگ . هرزه درای . (آنندراج ).
و از تشبیهات :
اطلس گل :
یارب آن شعر سیاه تو چه خوش بافته ست
کش حریر سمن و اطلس گل آستر است .

خواجه سلمان (از آنندراج ).


پیاله ٔ گل :
صبا شراب صفا ریخت در پیاله ٔ گل
به یک پیاله ٔ مل گشت روی گلناری .

خواجه سلمان (از آنندراج ).


پیکان گل :
پیش پیکان گل و خنجر بید از پی آن
تا نسازند نگین ونسگالند جدل .

انوری (از آنندراج ).


پیمانه ٔ گل :
صحبت نیکان بود اکسیر ناقص طینتان
میشود یاقوت در پیمانه ٔ گل ژاله ها.

صائب (از آنندراج ).


جام گل :
شب در خمار باده ٔ وصل تو بود مهر
در جام گل کشید ز شبنم شراب صبح .

نعمت خان عالی (از آنندراج ).


سبوی گل :
آبی نزد بر آتش بلبل در این بهار
خالی است از گلاب مروت سبوی گل .

صائب (از آنندراج ).


سفره ٔ گل :
سعی کن کزسفره ٔ گل هم به برگی میرسی
کز چمن زد بلبل سرمست گلبانگ صلا.

خواجه سلمان (از آنندراج ).


شیشه ٔ گل :
از صاف رنگ و بوی تو دُردی که مانده بود
در شیشه ٔ گل و قدح لاله ریختند.

نعمت خان عالی (از آنندراج ).


صفحه ٔ گل :
صفحه ٔ گل در چمن گویا نقاب یار بود
میگذارد دست رد بر سینه ام از بوی خود.

ملا قاسم مشهدی (از آنندراج ).


عروس گل :
درون حجره زنگار هر سپیده دمی
عروس گل شود از بانگ بلبلان بیدار.

جلال الدین عضدی (از آنندراج ).


کاسه ٔ گل :
شراب سرخ و زرد آمیز درهم بهر یکرنگی
دورنگی را همه در کاسه ٔ گلهای رعنا کن .

خواجه آصفی (از آنندراج ).


گنبد گل :
نهاد گنبد گل بین که از زمرد و لعل
نهاده اند و در او میکنند گلکاری .

خواجه سلمان (از آنندراج ).


گوش گل :
در گلستانی که زاغان نغمه پردازی کنند
گوش گل را گوشواره بهتر از سیماب نیست .

صائب (از آنندراج ).


مخمل گل :
از بلبل خاموش دل باغ گرفته ست
او را چه کند مخمل گل دیرتر آید.

عرفی (از آنندراج ).


مصحف گل :
کند تا صبح محشر شاد روح پاک بلبل را
کسی یکبار اگر بخشد ثواب مصحف گل را.

سراج المحققین (از آنندراج ).


مهتاب گل :
مهتاب گل از هم بشکافد قصب شاخ
وز لمعه ٔ او سیب قمر لعل تر آید.

عرفی (از آنندراج ).


ترکیب ها:
- گلاب . گلاویز. گل افشان . گل افشانی . گل اندام . گل انگبین . گل باران . گل باره . گل باقلی . گلبانگ . گل بته .گل بدن . گل برگ . گل بوی . گل بهی . گل پایگان . گل پر. گل تپه . گل چهر. گل چهره . گلچین . گلچینی . گل خانه . گل خنده . گل خیر. گل دار. گلدان . گل در چمن . گل دسته . گل دوزی . گل رخ . گل رنگ . گل ریز. گل ریزان . گلزار. گل زرد. گل زریون . گلستان . گل طاوسی . گلغونه . گل فام . گل فروش . گل فروشی . گل قند. گل گنده . گل گون . گل گونه . گل گیر. گلنار. گل ناز. گله . گلی . رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.
اقسام گل :
گل آسمان . گل آفتاب گردان . گل اربه . گل ارغوان . گل اشرفی . گل اطلسی . گل اورنگ . گل بافرمان . گل بنفشه . گل بی فرمان . گل پارسی . گل پیاده . گل تر. گل جرت . گل جعفری . گل حجر. گل حنا. گل خروسی . گل خطمی . گل خیار. گل خیرا.گل خیرو یا خیری . گل دورنگ . گل رعنا. گل زبان در قفاء. گل زرد. گل زنبق . گل سرخ . گل ساعت . گل سنبل . گل سوری . گل سوسن . گل شاه پسند. گل شب بو. گل صدبرگ . گل عباسی . گل عجایب . گل فرنگ . گل قحبه . گل کاجیله . گل کاچیره . گل کاغاله . گل کافشه . گل کوزه (گلی که در کوزه گذارند). گل گاوزبان . گل گلایل . گل گیتی . گل لادن . گل لاله . گل لاله عباسی . گل مخمل . گل مریم . گل مشکین . گل مکرز. گل میخک . گل میموزا. گل میمون . گل نرگس . گل نسترن . گل نسرین . گل نیلوفر. گل یاس . گل یاسمن . گل یوسف . رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.
|| مجازاًرنگ رخسار. طراوات چهره . شادابی :
مرا سال بر پنجه ویک رسید
چو کافور شد مشک و گل ناپدید.

فردوسی .


|| بطریق کنایه افاده ٔ معنی دولت هم میکند، چنانکه گویند: از گل تو اینها را میشنوم ؛ یعنی به دولت تو. (برهان ) (آنندراج ). || نتیجه . (غیاث ). نتیجه و فایده . (آنندراج ) :
صد گل تازه شکفته است ز گلزار رخش
گل گل افتاده برو از می نابش نگرید.

وحشی (از آنندراج ).


گله ٔ نیامدنها گل وعده هاست ورنه
به همین خوش است عرفی که تو نامه میفرستی .

عرفی (از آنندراج ).


صد دشنه خورد عقل که خاری کشد از پای
اینها گل آن است که بیگانه ٔ عشق است .

عرفی (از آنندراج ).


|| داغ بمجاز شهرت گرفته . (آنندراج ).
|| رنگ سرخ . (برهان ) (آنندراج ). || اخگر آتش . (برهان ) (غیاث ). || بهتر و خوب . (غیاث ) (آنندراج ). || فضول سوخته ٔ فتیله ٔ شمع. سیاهی وسوخته که بر فتیله گرد آید و مانع خوب روشنایی دادن آن شود: گل فتیله را با مقراض گرفت . || نخبه . برگزیده از هر چیزی : گل نخودچی ؛ گل پسرهایم فلان است . || راه گل ، نام نوائی است در موسیقی :
قمریان راه گل و نوش لبینا راندند
صُلصُلان باغ سیاووشان با سروسِتاه .

(منوچهری ).


|| گله . نقطه . لکه : گفته امشب شیخ در این گل زمین بسر کرده که مطلقاً برف به آنجا نرسیده بود بسر. (مزارات کرمان ص 19).
ترجمه مقاله