گناهکاری
لغتنامه دهخدا
گناهکاری . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) عمل گناهکار. بزهمندی . تقصیرکاری . اثم . جرم . عصیان :
خواهم که در این گناهکاری
سیماب شوم ز شرمساری .
وآنگه ز پی گناهکاری
بازش بنمود و کرد زاری .
و رجوع به گناهکار شود.
خواهم که در این گناهکاری
سیماب شوم ز شرمساری .
نظامی .
وآنگه ز پی گناهکاری
بازش بنمود و کرد زاری .
نظامی .
و رجوع به گناهکار شود.