ترجمه مقاله

گنجریز

لغت‌نامه دهخدا

گنجریز. [ گ َ ] (نف مرکب ) کنایه از جوانمرد و بسیار بخش . (آنندراج ). سخی و جوانمرد. || مسرف . مبذر. (ناظم الاطباء). || ریزنده ٔ گنج :
بفرمود تا خازن زودخیز
کند پیل بالا بر او گنج ریز.

نظامی .


همه ره گنج ریز و گوهرانداز
بیاوردند شیرین را به صد ناز.

نظامی .


- خاطر گنج ریز؛ گهربار. گهرزاد. مجازاً وقاد :
به آواز پوشیدگان گفت خیز
گزارش کن از خاطر گنج ریز.

نظامی .


ترجمه مقاله