ترجمه مقاله

گندمین

لغت‌نامه دهخدا

گندمین . [ گ َدُ ] (ص نسبی ) منسوب به گندم . از گندم :
گفتم که ارمنی است مگر خواجه بوالعمید
کو نان گندمین نخورد جز که سنگله .

بوذر کشی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).


مر سخن را گندمین و چرب کن
گر نداری نان چرب گندمین .

ناصرخسرو.


آخر تو را که گفت که با عاشقان خویش
نان گندمین بدار و سخن گندمین مکن .

سنایی .


چو قرص جوین هست جان پرورم
غم گرده ٔگندمین چون خورم ؟

نظامی .


- زبان گندمین ؛ زبان چرب و نرم :
با زبان گندمین روزی طلب کردن خطاست
طوطی شیرین سخن را شکّر گفتار هست .

صائب .


از زبان گندمین افتاد در کارم گره
خوشه ٔ بی حاصل ما دانه ٔ دیگر نداشت .

صائب .


- سخن گندمین ، گفتار گندمین ؛ سخن شیرین ، چرب ، خوشمزه :
مر سخن را گندمین و چرب کن
گر نداری نان چرب گندمین .

ناصرخسرو.


سوی آن کس که عقل و دین دارد
نان و گفتار گندمین دارد.

سنایی .


آخر تو را که گفت که با عاشقان خویش
نان گندمین بدار و سخن گندمین مکن .

سنایی .


بر نان گندمین بدم آنگه جوین سخن
اکنون که گندمین سخنم نیست نان جو.

سوزنی (دیوان چ 1 ص 433).


ترجمه مقاله