ترجمه مقاله

گنده

لغت‌نامه دهخدا

گنده . [ گ ُ دَ / دِ ] (اِ) پهلوی گوندک ، ارمنی گوند ، (گلوله کره )، گندک (گلوله کره ). رجوع شود به اساس اشتقاق فارسی و هوبشمان 936. به این معنی نیز در اراک (سلطان آباد) گنده . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گلوله ای که از خمیر به جهت یک ته نان کنند. (برهان ). چانه ٔ خمیر. || چیز مدور. (انجمن آرا)(آنندراج ). || کوفته ٔ بزرگی را گویند که از گوشت سازند و در شله پلاو و آش اندازند. (برهان ):
من بگویم صفت گنده ٔ پرواری گرم
گو بگویند مرا مدعیان کوفته خوار.
بسحاق اطعمه (دیوان چ استانبول ص 12

از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).


|| گرهی که از بدن برآید و درد نکند، و به عربی ثؤلول خوانند. (برهان ). رجوع به گندمه و آژخ و زگیل و ثؤلول شود. || مخ . مغز. || تخته ٔ کفشگران . || مغاکی که شکارچیان خود را در آن از نظر حیوانات وحشی پنهان میکنند. (ناظم الاطباء).
- گنده کردن ؛ در تداول عوام ، گلوله کردن .
- || نقش کردن با سوزن .
- || قطع کردن و تراشیدن و بریدن . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله