ترجمه مقاله

گنده

لغت‌نامه دهخدا

گنده . [ گ ُ دَ / دِ ] (ص ) (عامیانه ) معروف است که در مقابل باریک باشد. (برهان ). زبر. درشت . خشن . ستبر (سطبر). ناهموار. غلیظ. ضخیم : آبفت ، پارچه ٔ گنده و سطبر باشد. (برهان ). استبرق ؛ دیبای گنده . (منتهی الارب ). دیوجامه ؛ جامه ای باشد از پلاس گنده که در روزهای جنگ پوشند. (برهان ). || در تداول عوام ، بزرگ و چاق و ضخیم و حجیم .
- امثال :
سر گنده اش زیرلحاف است . (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 968).
|| به حد مردان یا زنان رسیده . کسی که سال او از حد صغر گذشته است : مرد گنده ! زن گنده ! این کارهای بچه گانه از تو سزاوار نیست .
- کله گنده ، شکم گنده ، کون گنده ؛ کسی که کله و شکم و کونش بزرگ است .
- گنده حرف زدن ؛ گنده پرانی کردن . رجوع به همین کلمه شود.
ترجمه مقاله