ترجمه مقاله

گنگبار

لغت‌نامه دهخدا

گنگبار. [ گ َ ] (اِ مرکب ) جزایر. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). مجمعالجزایر :
همان تا بدین گنگبار از شگفت
چه بینیم کآن یاد باید گرفت .

اسدی .


شود از ابر تیغپیکر او
تربتش گنگ بار و دریابار.

مسعودسعد.


|| (اِخ ) مجمعالجزایر هند. دیبجات :
وز سهم آب رنگ حسام تو خسروا
آتشکده شود دل رایان گنگ بار.

مسعودسعد.


درخش برق این در سومنات است
خروش رعد آن در گنگ بار است .

مسعودسعد.


ز گنگبار در این وقت بازگشته بُوَد
گرفته گوهر حق را به تیغ تیز عیار.

مسعودسعد.


ترجمه مقاله