ترجمه مقاله

گوشدار

لغت‌نامه دهخدا

گوشدار. (نف مرکب ) صاحب گوش . دارنده ٔ گوش . که گوش دارد. دارای آلت شنوائی . || توجه کننده . شنونده . سامع :
سروشت سال و مه اندر کنار است
به گفتارت همیشه گوشدار است .

(ویس و رامین ).


|| محافظت کننده و نگاهدارنده را گویند. (برهان ) (آنندراج ). پاسبان و نگهبان و محافظ. (ناظم الاطباء) :
که جز تو خداوند پروردگار
نه پروردگارستمان گوشدار.

شمسی (یوسف و زلیخا).



پناهم تویی گوشدارم تویی
از این پس به پرهیزگارم تویی .

شمسی (یوسف و زلیخا).


که چندین تن بنده ٔ شهریار
که شان هست شاه جهان گوشدار.

شمسی (یوسف و زلیخا).


نه از جود یابد چو آمد کمی
نه بخلش بود چون شودگوشدار.

ابن یمین .


ترجمه مقاله