ترجمه مقاله

گوشه نشین

لغت‌نامه دهخدا

گوشه نشین . [ ش َ / ش ِ ن ِ ] (نف مرکب ) بر کرانه نشین . که جای در کرانه کند. که بر طرف چیزی نشیند نه در میانه . کناره نشین . || گوشه گیر و گوشه گزین . (آنندراج ). تنها و مجرد و خلوت نشین . (ناظم الاطباء). منزوی . معتزل . خانه نشین . عاکف :
گوش به دریوزه ٔ انفاس دار
گوشه نشینی دو سه را پاس دار.

نظامی .


وآن گوشه نشین گوش سفته
چون گنج به گوشه ای نهفته .

نظامی .


من ز آن گره گوشه نشین نی دردکش نی میوه چین
می ناب و شاهد نازنین ساقی محابا داشته .

خاقانی .


گوشه نشین باش که چوگان چرخ
گوی ز پیش تو ربود ای غلام .

عطار.


آه سعدی جگر گوشه نشینان خون کرد
خرم آن روز که از خانه به صحرا آیی .

سعدی .


توانگران دخل مسکینان اند وذخیره ٔ گوشه نشینان . سعدی (گلستان ).
چشم برکن به دوستان قرین
گوش بر دشمنان گوشه نشین .

اوحدی .


به حاجب در خلوت سرای خاص بگو
فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست .

حافظ.


ترجمه مقاله