گونا
لغتنامه دهخدا
گونا. (اِ) گونه . (برهان قاطع). گون . ادات تشبیه . || رنگ و لون . (برهان قاطع) :
حلقه ٔ زلف کهن رنگ بگرداند لیک
خال را رنگ همان غالیه گونا بینند.
بس دوزخی است خصمش از آن سرخ رخ شده ست
کآتش به زر ناسره گونا برافکند.
|| (ص ) رنگین . به رنگ سیر. پررنگ . (یادداشت مؤلف ). ظاهراً در بیت زیر همین معنی مراد باشد :
ماهی و قرص خور بهم حوت است و یونس در شکم
ماهی همه گنج درم خور زرّ گونا داشته .
|| (اِ)گوناب . (انجمن آرا). غازه که زنان بر روی مالند و گلگونه گویند. (برهان قاطع) (انجمن آرا). رجوع به گوناب شود. || طرز. روش . قاعده . قانون . صفت . (برهان قاطع).
حلقه ٔ زلف کهن رنگ بگرداند لیک
خال را رنگ همان غالیه گونا بینند.
خاقانی .
بس دوزخی است خصمش از آن سرخ رخ شده ست
کآتش به زر ناسره گونا برافکند.
خاقانی .
|| (ص ) رنگین . به رنگ سیر. پررنگ . (یادداشت مؤلف ). ظاهراً در بیت زیر همین معنی مراد باشد :
ماهی و قرص خور بهم حوت است و یونس در شکم
ماهی همه گنج درم خور زرّ گونا داشته .
خاقانی .
|| (اِ)گوناب . (انجمن آرا). غازه که زنان بر روی مالند و گلگونه گویند. (برهان قاطع) (انجمن آرا). رجوع به گوناب شود. || طرز. روش . قاعده . قانون . صفت . (برهان قاطع).