ترجمه مقاله

گوهرزای

لغت‌نامه دهخدا

گوهرزای . [ گ َ / گُو هََ ] (نف مرکب ) آنکه گوهر زاید. گوهرزاینده . گوهرخیز. که گوهر برآورد :
نگویمت چو زبان آوران رنگ آمیز
که ابر مشک فشانی و بحر گوهرزای .

سعدی .


مطلع برج سعادت فلک اختر سعد
بحر دردانه ٔ شاهی صدف گوهرزای .

سعدی .


|| کنایه از بخشنده و کریم باشد. || گوهرفروش باشد و آن را جوهری نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). || کنایه از هنرمند و فصیح و صاحب طبع باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ شعوری ). || کنایه از عاقل و کامل باشد. (فرهنگ شعوری ) (فرهنگ جهانگیری ). || بزرگ زاده و اصیل . چه گوهر به معنی اصل و نژاد هم آمده است . (برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری ). || کنایه از نیکوکار و عادل . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). دادگر. دادگستر. (فرهنگ شعوری ) (فرهنگ جهانگیری ). || چیزی بود که از گوهر ساخته باشند. (فرهنگ جهانگیری ).
ترجمه مقاله